سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تیز فهمی و پرخوری گرد هم نیایند . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 94 اردیبهشت 9 , ساعت 8:22 صبح
 

قسم به آن که به گنجشک بال و پر داده
همان که بال قنوت دم سحر داده
 

قسم به سوره ی خورشید و آیه آیه ی آن
که نور را به دل روشن بشر داده
 

قسم به آه درختی بدون بَر، که جبر
شکوه ساقه ی خود را به یک تبر داده
 

دمیده بر دم صور مدینه اسرافیل
ترانه خوانده و آواز عشق سر داده
 

که هان تمامی هفت آسمان نظاره کنید
فلک به دامن خورشیدتان قمر داده
 

کسی که وارث پیغمبر است ابتر نیست
خدا دوباره به این خاندان پسر داده
 

پسر نه کوثر قرآن ضامن آهو
جواد آل علی جان ضامن آهو
 

همان که سجده گهش آسمان عیسی شد
همان که خاک درش کوه طور موسی شد
 

همان که ذره شد از لطف چشم او خورشید
همان که قطره ز شوق نگاش دریا شد
 

همان که روشنی چشم آسمانی هاست
ستاره ی سحر آسمان بابا شد
 

همان که در وسط طعنه ها و تهمت ها
رسید و قصه ی کوثر دوباره احیا شد
 

مدینه مکه و ریحانه هم خدیجه ی آن
رضا رسول خدا و جواد، زهرا شد
 

رسید سیب بهشت خدا، خدا را شکر
رسید یوسف یعقوب ما، خدا را شکر
 

به شیوه ی پدر این چشم مهربان شده است
همان نگاه همان عاطفه همان شده است
 

همان صمیمیت و گرمی و صفایی سبز
همان پناه که آهو دخیل آن شده است
 

اگر غلط نکنم بوی یاس می آید
اگر درست بگویم رضا جوان شده است
 

جواد، جود خداوند آسمان ها هست
که با زبان زمینی او بیان شده است
 

منم گدای امامی که قرص مهر و ماه
به دست سائل او مثل قرص نان شده است
 

فقط نه ملجأ حاجات مردمان زمین
که مأمن همه ی آسمانیان شده است
 

کسی که سائل این خانه هست می داند
جواد، جود کند سائلی نمی ماند
 

مخاطب همه ی نامه های من شده ای
توسلی همه روزه برای من شده ای
 

در این زمین که هوای نفس کشیدن نیست
حیات من، نفس من، هوای من شده ای
 

دلم بهانه صحن تو دارد آقا باز
بهانه ی سفر کربلای من شده ای
 

مرا سفر، سفر کاظمین قسمت کن
مرا زیارت قبر حسین قسمت کن

(1)

صاحبان کرم و جود جوادش گویند 

باز بر نخل ولایت ثمری داده خدا
آسمان عظمت را قمری داده خدا
 

در بهاری همه زیبائی و امید و صفا
گلشن مهر و وفا را ثمری داده خدا
 

دهم ماه رجب لیله قدر دل ماست
وه بر این شب چه مبارک سحری داده خدا
 

شب قدر است بخوان سوره کوثر زیرا
به رضا(ع) کوثر وقدر دگری داده خدا
 

حجره کوچک ریحانه بهشتی دگر است
که بر این خانه صفای دگری داده خدا
 

به جهان بشریت زحریم ملکوت
با جمال ملکوتی بشری داده خدا
 

تا که در بادیه عشق توقف نکند
باز این قافله را راهبری داده خدا
 

همه از مرحمت این پدر و این پسر است
هر چه بر هر پسر و هر پدری داده خدا
 

همچو او نیست دگر پر برکت مولودی
مقدمش را چه مبارک اثری داده خدا
 

اولیاء جمله جوادند  ولیکن ز جواد(ع)
جود را جلوه تابنده تری داده خدا
 

تا دهد قدرت فرعونی مامون برباد
به جگر گوشه موسی پسری داده خدا
 

جز مدیح علی(ع) وآل (موید) را نیست
آری آری که به هر کس هنری داده خدا

شادی کل عباد است عباد است عباد
فتح ابواب مراد است مراد است مراد

شادی و شور، جهاد است جهاد است جهاد
عید میلاد جواد است جواد است جواد
 

مظهر عفو رحیم است رحیم است رحیم
که کریم ابن کریم است کریم است کریم
 

حبّذا شمس ولایت قمرت بخشیدند
بصر نوری و نور بصرت بخشیدند

قرص خورشید به وقت سحرت بخشیدند
خود جوادی و جواد دگرت بخشیدند
 

گشته از فیض گلت بیت ولایت گلشن
دیده‌ات باد به دیدار محمد روشن
 

این پسر مظهر حسن احد دادگر است
این پسر خلق زمین را و زمان را پدر است
 

این پسر همچو پدر بضعة خیرالبشر است
این پسر از همه خوبان جهان خوب‌تر است
 

این پسر هستِ رضا هستِ رضا هستِ رضاست
همچو قرآنِ محمد به سر دستِ رضاست
 

این جواد است که جود آمده جود از کرمش
خواهد ار جود کند ظرف وجود است کمش
 

جود آرد همه شب سجده به خاک قدمش
ماه و خورشید بود گرم طواف حرمش
 

هر طرف روی کند باز مه محفل ماست
حرمش کعبه جانها به حجاز دل ماست
 

حامد خالق و دردانة محمود است این
به جمال ازلی شاهد و مشهود است این
 

کنز مخفی ابد را در مقصود است این
گوهر هشت سپهر کرم و جود است این
 

صاحبان کرم و جود جوادش گویند
کعبة اهل دل و باب مرادش گویند
 

ای به هر لحظه دو صد جان و سرم قربانت
نیست چیزیم که گویم، هنرم قربانت
 

جان چه قابل که ز جان خوب‌ترم قربانت
پدرت گفت که جان پدرم قربانت
 

تو به تن روح و به سر شور و به دل آرامی
رضوی روی، علی خوی و محمد نامی
 

کل هستی چو کف دست به پیش نظرت
دو مطیعند و غلامند، قضا و قدرت
 

هر کجا پای نهی علم بود پشت سرت
پور اکثم زده زانوی تلمّذ به برت
 

به خدایی که تو را داده چنین جاه و مقام
تو ولی نعمت مایی و امام ابن امام
 

پور هارون ستمگر چو مقام تو شناخت
رنگ از چهره، قرار از دل و هوش از سر باخت
 

آتشی بود که در شعلة نور تو گداخت
گوئیا قلب ورا نطق تو از کار انداخت
 

خبری تازه ز اسرار الهی گفتی
از هوا و مه و ابر و یم و ماهی گفتی
 

ای وجود تو همه شاهد یکتایی تو
قلم صنع کند فخر به زیبایی تو
 

ماه حیرت زدة حسن تماشایی تو
زنده هر مرده دل از فیض مسیحایی تو
 

رضوی ماه رضا جلوة تو در دل ماست
دست ما خالی و جود تو همه حاصل ماست
 

کیست تا چون تو به یک قطره دو دریا بدهد
به گدا بیشتر از ثروت دنیا بدهد

با کلامش همه را شهد مصفا بدهد
حرز مادر را بر قاتل بابا بدهد
 

ای هماره کرم و جود و عطا زندة تو
جود کن جود که جود است برازندة تو
 

من کیم خاک گدایان سر کوی توام
خالی ام از همه و پر ز هیاهوی توام
 

تشنه‌ام تشنه ولی تشنه لب جوی توام
میثم بی سر و پایم که ثنا گوی توام
 

گر چه قابل نبود دم زدنم وقف شماست
قلم و طبع و زبان و سخنم وقف شماست

(2)

هیچ کسی نیست از تو با برکت تر 

هر که سر خدمت نگار ندارد
هر چه که هم باشد اعتبار ندارد
 

بحث سر دیدن کریمی یار است
ور نه گدا بودن افتخار ندارد
 

وقت کرم دست تو به دست گدا خورد
بهتر از این لطف روزگار ندارد
 

شانه بزن بیشتر به زلف کمندت
این دل ما ترس تار و مار ندارد
 

صبح قیامت اگر تو دلبر مایی
هیچ کسی با بهشت کار ندارد
 

تا که خدا هست شاه و گدا هست
شاه اگر یار ماست روزی ما هست
 

لطف تو باشد اگر، حساب کدام است؟!
مهر تو باشد اگر، عذاب کدام است؟!
 

علت خلقت تویی در عشق و گر نه
جبر کدام است و انتخاب کدام است؟!
 

چله ای باید گرفت تا که بفهمیم
سرکه کدام است یا شراب کدام است؟!
 

این پدر پیر تو چگونه بخوابد
پهلوی گهواره ی تو، خواب کدام است؟!
 

روی تو و روی او… چگونه بفهمیم
در وسط این دو، آفتاب کدام است؟!
 

هیچ کسی مثل تو وجود ندارد
مثل تو و سفره ی تو جود ندارد
 

باز بینداز سمت ما نظرت را
نوکر دربار کن غلام درت را
 

جای تو عرش است و خاک قابل تو نیست
این طرفی کرده ای چرا گذرت را؟!
 

بعد چهل سال گریه کردن و هجران
این همه خوشحال کرده ای پدرت را!
 

بعد چهل سال، عاقبت شده وقتش
تا بگذارد به روی سینه سرت را
 

وای اگر وا شود ز چهره نقابت
پر کنی از کشته کشته دور و برت را
 

شهر پر است از حسود، حرز بینداز
یا که عوض کن مسیر رهگذرت را
 

در همه مولودهای قوم پیمبر
هیچ کسی نیست از تو با برکت تر
 

لطف تو را از ازل زیاد نوشتند
آینه ات را خدا نژاد نوشتند
 

خاک سر راه تو بهانه ی خلق است
خاک مرا از همین بلاد نوشتند
 

ایل و تبار مرا مرید نوشتند
ایل و تبار تو را مُراد نوشتند
 

هر چه خدا جود داشت داد به دستت
نام تو را این چنین، جواد نوشتند
 

یا کرم و یا جواد عبد تو هستم
حضرت باب الجواد عبد تو هستم
 

هفت زمین در خور کبوتر تو نیست
غیر بلندای عرش بستر تو نیست

وقت نماز شبت تجلی الله
هیچ کسی جز تو در برابر تو نیست
 

خواست پدر بوسه اش برای تو باشد
خوب شد این که کسی برادر تو نیست
 

گر چه علی اکبرِ امامِ رضایی
زخم ولی بر ضریح پیکر تو نیست
 

این شب جمعه بده جواب همه را
آب مگر مهریه ی مادر تو نیست
 

از چه علی اصغر از فرات ننوشید
از چه از آن مایه ی حیات ننوشید

(3)

ابن الرضا تو، حضرت باب المراد تو 

طوبای تو میان دلم قد کشیده است
بین من و خیال خودم سد کشیده است
 

احساس می کنم به تو نزدیک می شوم
جذر مرا نگاه تو مد کشیده است
 

این جذبه طلایی بالا نشین تو
بال مرا حوالی گنبد کشیده است
 

دست خدای عز و جل روی قلب ما
این بار سوم است محمد کشیده است
 

نوری رئوف در حرمت موج می زند
الطاف کاظمین به مشهد کشیده است
 

بخشنده تو ،خدای کرم تو، جواد تو
ابن الرضا تو، حضرت باب المراد تو
 

بگذار خاک پای تو نقاشی ام کنند
سجاده ی دعای تو نقاشی ام کنند
 

بگذار بر کنار قدم های هر شبت
با رشته عبای تو نقاشی ام کنند
 

بال و پرم بده که شبیه کبوتری
امروز در هوای تو نقاشی ام کنند
 

بگذار از زمان ازل تا همیشه ها
آقای من برای تو نقاشی ام کنند
 

وقتی میان خانه دعا پخش میکنی
مسکین ترین گدای تو نقاشی ام کنند
 

بخشنده تو، خدای کرم تو، جواد تو
ابن الرضا تو، حضرت باب المراد تو
 

ای بالش تو دست امام رئوف ما
ای  سایه بان روی تو بال فرشته ها
 

تا آمدی امام رضا گریه اش گرفت
ای مستجاب چله سجاده دعا
 

تا یک تبسمی نکنی پا نمی شود
خورشید از مقابل گهواره شما
 

اینگونه بی نقاب نظر می خوری عزیز
اینقدر در مقابل آیینه ها نیا
 

آقا قرار ما سر میدان کاظمین
ای اولین زیارت ما بعد کربلا
 

بخشنده تو ، خدای کرم تو ، جواد تو
ابن الرضا تو ، حضرت باب المراد تو
 

هر صبح چهارشنبه مقیم تو می شوم
از زائران صبح نسیم تو می شوم
 

روزی اگر به طور مرا راهیم کنند
سوگند میخورم که کلیم تو می شوم

 

وقتی که از محله ما میکنی عبور
کوچه نشین دست کریم تو می شوم

بر پشت بام گنبد زرد و طلائیت
مثل کبوتران حریم تو می شوم
 

کم کم در ابتدای خیابان کاظمین
دارم همان گدای قدیم تو می شوم
 

بخشنده تو، خدای کرم تو، جواد تو
ابن الرضا تو، حضرت باب المراد تو


(4)

یوسف زهرای شهر کاظمین 

حس باران در نگاه ساده ات
شوق رفتن در مسیر جاده ات
 

مبدا مشهد، مقصد من کاظمین
نقش? راهم گل سجاده ات
 

می روم از سنگلاخ عاشقی
تا نهایت های  دور افتاده ات
 

رفتن و رفتن بدون وقفه ای
شیو? شب گردی دلداده ات
 

می رسم یک روز بر دروازه ی
چشم های مهربان و ساده ات
 

جا گرفته کهکشانی از غزل
در مدار زلف پیچ افتاده ات
 

در تفرج گاه صبح شعر من
دب اکبر می شود کباده ات
 

حضرت والا،  امام  عالمین
    یوسف زهرای شهر کاظمین
 

ساحل دریای جودت بیکران
هفت دریا قطره ای از فضلتان
 

سفره ی احسانتان گسترده است
حاتم طائی  نشسته  پای  آن
 

من گدای اهل بیتم، ای امیر
باب حاجات من است این آستان
 

روزی من را خدا دست تو داد
کاسه ای آب و کمی خرما و نان
 

قرص نان ها دست پخت فاطمه ست
شک  ندارم ای  کریم مهربان
 

گندمش را از بهشت آورده ای
از زمین های خودت در آسمان
 

خانه ات  آباد باشد  تا ابد
کوری چشم حسودان زمان
 

حضرت والا، امام  عالمین
یوسف زهرای شهر کاظمین
 

آینه در آینه  پیغمبرید
ساقیانِ گرد حوض  کوثرید
 

سور? کوثر جواب محکمِ
آنکه می گوید شماها ابترید
 

چارده نورید، نور لایزال
بر سریر کبریایی زیورید
 

عرشیان را درس ایمان داده اید
در دو عالم اهل وعظ و منبرید
 

هر سحر بعد از نماز صبح تان
روضه خوان روضه های مادرید
 

در قیامت  جان پناه  شیعیان
بر تمام عرش، سایه گسترید
 

شک ندارم که مرا همراه تان
روز محشر سمت جنت می برید
 

حضرت والا، امام  عالمین
یوسف زهرای شهر کاظمین

(5)



لیست کل یادداشت های این وبلاگ