* نزدیک عملیات کربلای 4 بود .
بچه ها زا مرخصی بازگشته بودند ، اما او چند روزی تاخیر کرد . وقتی برگشت ، موهایش بلند و آراسته بود . هرکدام از بچه ها به شوخی متلکی به او میگفتند . علت تاخیرش را پرسیدم . گفت: "از شما چه پنهان در این مدت رفته بودم نصف دین خود را کامل کنم" .
بچه ها گفتند: "مبارک باد آقا داماد ! پس شیرینی چه شد ؟! "
گفت: "انشالله عروسی"
بله او صیغه عقد ازدواج را جاری کرده و برگشته بود . اما روحیاتش با همه داماد ها فرق داشت . با این که هر دامادی رویاهایی در سر می پروراند ، او در راز و نیاز های نیمه شبش ، شهادت را طلب میکرد .
شب عملیات بود و حال هوای خاص خودش . بعد از مراسم عزاداری و دعای توسل ، وقتی اورا دیدم ، به قدری گریه کرده بود که چشمانش سرخ شده بود . من را در آغوش گرفت و در حالی که اشک میریخت ، میگفت : "حلالم کنید" .
بالاخره عملیات شروع شد و مسئله ازدواج او هیچ تغییری در جنگ و رزم او نگذاشته بود . گویا ازدواج را هم نردبانی برای شهادت میدانست . فداکارانه می خروشید و جلو میرفت . میخواست تیربار دشمن را از کار بیندازد ، که ناگهان هدف گلوله مگ دشمن قرار گرفت و به وصال دوست رسید ، امّا پیکر مطهرش در میان جزیره «ام الرصاص» باقی ماند .
منبع : کتاب پابه پای شهدا ، خاطرات ناب (1) -- صفحات 102 و103
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یک وقت خدا هم باورش میشود که ما آدمهای بدی هستیم!
مبلغ پرداخ فطریه برای سال 1403
عید سعید فطر مبارک
روز جهانی قدس روز مبارزه با رژیم کودک کش
ان حزب الله هم الغالبون
لیله القدر های عمرمان را با خواندن قران طولانی کنیم
شبهای قدر نزدیک است
خاطرات شیرین ماه رمضان و تبلیغ
ولادت کریم اهل بیت امام حسن محتبی علیه السلام
[عناوین آرشیوشده]