بانوی تازه مسلمان دانمارکی گفت: حجابِ اسلامی آمده تا عزت و قدرتی به خانمها بدهد که در هیچ دینی پیدا نمیشود. خانمی که با حجاب باشد، هنگامی که حرف میزند، جسم و زیبائی او دیده نمیشود و مخاطبین، فقط به سخنانش دقت میکنند. این یکی از محاسن حجاب است.
خبرگزاری فارس از قم _ اعظم ربانی: انقلاب اسلامی ما به تعبیر رهبر معظم انقلاب، "شبیهترین حادثه به معجزات انبیا بود." انقلابی که نه تنها به ملّت ایران هویّت بخشید، بلکه تمام ملّتهای سرخورده و در بند ظلم و تاریکی را در سراسر دنیا، از خواب غفلت بیدار نمود و آنان را عزّتمند نمود. انقلاب اسلامی ما در حقیقت، برخاسته از یک سنت الهی است که نمیشود به راحتی آن را از بین برد و یا متزلزل کرد.
از جمله برکات انقلاب شکوهمند اسلامیِ ما، تعظیم جایگاه خانواده در جامعه است، چیزی که در جوامع غربی، بسیار کمرنگ است و نتایج آماری نشان میدهد که افول خانوادههای سُنّتی در غرب، جدّی است و به زودی آنان را با مشکلات و خطرات زیادی مواجه میکند.
به طور خلاصه باید اذعان کرد که وضع کنونی خانواده در غرب، یعنی شمار زیاد و روزافزون خانوادههای مُطلّقه و تک والدینی، هزینههای اجتماعی و اقتصادی فراوانی برای جامعه در پی خواهد داشت. پیامدهای وجود چنین خانوادههایی برای جامعه عبارتند از: افزایش چشمگیر شمار کودکان نامشروع، افزایش چشمگیر مسائل روانپریشی بین کودکان و والدین مجرد، افزایش خطر خشونت و آزار کودکان، افزایش مشکلات مربوط به سلامت جسمی کودکان و والدین مجرد، افزایش آسیبهای تحصیلی و آموزشی (مانند: مشکلات یادگیری، نرخ بالای ترک تحصیل و رشد نگرشهای منفی درباره خود و دیگران و ...)، افزایش احتمال استفاده از مواد مخدر همراه با هزینههای اجتماعی آن، افزایش میزان جرایم اجتماعی و ...
کانون گرم خانواده در منطق اسلامِ عزیز، رُکن اساسی، نقطهی آغازینِ زندگی اجتماعی و نخستین کانون آرامش بَشری است. روشن است که استحکام این بنای مقدّس، چشماندازهای روشن و زیبایی را در اُفق پیشرفت جامعهی اسلامی ترسیم خواهد نمود.
از نگاه اسلام، رُکن خانواده، از ساختارهاى اصلى جامعه به شمار میرود؛ زیرا «جامعهی مطلوب» با وجود «خانوادهی مطلوب» شکل میگیرد. از این روست که معیارهای اصیل اسلامی در موضوع خانواده، در کنار قوانین بی پایه و اساسِ غرب که همیشه همراه با زرق و برقهایِ پوشالی همراه بوده، از جذابیّت بیشتری برخوردار است و قلب هر انسانِ خانواده دوست و عزّتطلب را در به تسخیر خود در میآورد.
در کنار هم بودن، پخت و پز در فضای خانه، با یکدیگر غذا خوردن، محبت کردن، مهرورزی به اعضای خانواده، حضور مادر در خانه و ...، کلیدواژههایِ سادهای است که بیشتر جوامع غربی آن را به دست فراموشی سپردهاند و دیگر نمیتوان از آن خبری گرفت. با این اوصاف، شعاع انوار خورشیدِ اسلام، دست افرادی که زمینهی هدایت دارند را به گرمی میفشارد و بسیاری را آنان را از ظلمت گمراهی نجات، و به روشنایِ هدایت، رهنمون میسازد.
یکی از این رهیافتگان، بانویی مسیحی است که در خانوادهای زاده شده که اگرچه پدرش لائیک است؛ اما مادرش ادّعای مسیحی بودن دارد؛ ولی به اصول اولیهی آئین خود پایبند نیست. میلاد حضرت فاطمه معصومه علیهالسلام و روز دختر، بهانهای شد تا به سُراغ دختری برویم که دوران نوجوانی و جوانی خود را تاریکیِ جهل و انحراف گذراند، تا اینکه شعاع انوار اسلامِ عزیز، بر قلب و او تابید و وزش نسیم خوش رایحهی هدایت، فکر ار را درنوردید و به یک بانویِ مسلمان شیعه انقلابی، مبدّل گشت.
در زیر، گفتوگوی خبرنگار فارس با این بانویِ دانمارکی را بخوانید.
*سلام علیکم، ضمن تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، لطفا در ابتدا خودتان را معرفی کنید.
علیکم السلام، خواهش میکنم. بنده سسیلیا Cecilie اهل دانمارک Danmark هستم و 19 سال است که مسلمان شدهام. در حال حاضر 35 سال سن دارم و دارای دو فرزند هستم. 10 سال هست که به ایران آمدهام و به تحصیل در حوزه علمیه قم مشغول شدهام.
*شما قبل از اسلام، چه دینی داشتید و اساسا پدر و مادر شما مقیّد به کدام آئین دینی بودند؟
شاید برای شما و مخاطبان جالب باشد که من در یک خانوادهی متفاوت به دنیا آمدم. پدرم لائیک بود و مادرم مسیحی (ولی به هیچ کدام از آئینهای مسیحیت پایبند نبود، نه کلیسا میرفت و نه کار خاصی انجام میداد.) شغل مادرم، فعالیت در سازمانی شبیه "بهزیستی" بود که در آنجا به کودکانی با بیماری خاص، صعبالعلاج، بد سرپرست و... کمک میکردند. یکی از وظایف آنان این بود که طی مراحل قانونی، بچههای بیسرپرست را به خانوادههایی که فرزند نداشتند، میدادند و خلاصه پدر و مادر برای آنان، پیدا میکردند. والدینم مرا از همان کودکی، غسل تعمید داده بودند و خلاصه تا 16 سالگی مسیحی بودم.
*همانطور که خودتان گفتید شما در دنیای مسیحیت بودید و از پیروان آئین حضرت عیسی علیهالسلام به شمار میآمدید، چطور شد که اسلام آوردید و مسلمان شدید؟
مسلمان شدنِ من، داستانِ بُلندی دارد. کودکان در مسیحیت، تا قبل از 13 سالگی، خود به خود مسیحی هستند چون در زمان نوزادی، غسل تعمید برایش انجام شده؛ اما 13 ساله که شدند، قدرت انتخاب دارند که مسیحی بمانند یا دینشان را تغییر دهند. اگر خواستند در آئین مسیحیت بمانند، باید به کلیسا مراجعه کنند تا دینشان را تائید کنند. خُب من هم طبق روال، همین کار را انجام دادم، اگرچه اطلاع زیادی در مورد وجود خدای متعال نداشتم؛ ولی هم خدا را دوست داشتم و هم به خداوند اعتقاد داشتم و خلاصه با مراجعه به کلیسا، تایید کردم که میخواهم مسیحی بمانم.
معمولا در جوامع غربی مرسوم هست که در همین سن نوجوانی، بچههای مدرسهای، شروع میکنند به رفت و آمد در پارتیهای شبانه، شراب میخورند، دوستِ پسر و دوستِ دختر انتخاب میکنند و دنبال چنین اموراتی میروند. البته من خودم هیچ وقت، این کار را دوست نداشتم، به همین خاطر همیشه یک حسّ تنهایی داشتم. همکلاسیها دائم در خصوص این موضوعات با هم صحبت میکردند؛ ولی من واقعا علاقهای به این جور گفتگوها نداشتم.
در همین شرایط، خداوند به من عنایتی کرد و یک دوست خوب برای من فرستاد و او کسی نبود غیر از "عضو جدید کلاسمان" که یک دختر خانم مسلمانِ اهل ترکیه بود. اوائل، یک حسّ عجیبی به او داشتم؛ چون فرهنگشان با ما فرق میکرد و من هم هیچ شناختی از او و فرهنگ رفتاریِ او نداشتم. با این اوصاف، رفتم و با او دوست شدم. تجربهی جالبی بود؛ چون تا آن وقت، هیچگاه با یک مسلمان دوست نشده بودم.
هر روز رابطهی دوستیِ ما در مدرسه و مسیر برگشت به خانه، بیشتر میشد و من با فرهنگِ مسلمانیِ او، بهتر آشنا میشدم. اکثر روزها پس از مدرسه، من به خانهی آنها میرفتم و بعضی اوقات هم او به خانهی ما میآمد و با فرهنگ خانوادگی آنها هم آشنا شدم؛ تا اینکه پس از مدتی، به او گفتم: "من هم میخواهم مثل تو مسلمان باشم". او هم رفته بود و به پدرش گفتهبود: "سیسیلیا" همان همکلاسی دانمارکیام که به خانهی ما میآمد، تصمیم گرفته مسلمان شود. یک روز دوست من آمد و گفت: پدرم برای شما در مسجد ترکی، یک نوبت گرفته تا بیایی و مسلمان شَوی.
من در آن موقع 16 ساله بودم و ترس و اضطراب داشتم، نمیدانستم چطور باید به پدر و مادرم خبر دهم که من مسلمان شدهام؛ زیرا مطمئن بودم که آنها اصلا دوست ندارند من مسلمان شوم و با توجه به شغل مادرم، فکر میکردم که بعد از مسلمان شدنِ من، مادرم مرا از خانه بیرون میکند و به یک خانوادهی دیگر میدهد. به هر حال، آن روز دل به دریا زدم، مخفیانه به مسجد رفتم، شهادتین گفتم، مسلمان شدم و حدود سه سال، دینم را از فامیل و خانوادهام پنهانی کردم.
*حتما دوران مخفی کردن مسلمانیتان از اعضای خانواده، دوران سختی بوده، در نهایت چطور پدر و مادرتان را در جریان تغییر دین خود از مسیحیت به اسلام قرار دادید؟
در کشور ما مرسوم است که وقتی فرزندان به سنین بین 18 تا 20 سالگی میرسند، از خانواده جدا میشوند و مستقل زندگی میکنند، من هم وقتی 19 ساله شدم، همین تصمیم را گرفتم؛ چون میخواستم به دین خودم عمل کنم. برای این کار، ابتدا میبایست به پدر مادرم اطلاع میدادم که من چندین سال است اسلام را به عنوان دین پذیرفتهام، تا ناراحت نشوند و تصوّر نکنند که بلافاصله پس از استقلال از خانواده، تغییر دین دادهام. البته طرح این موضوع برایم خیلی سخت بود و خلاصه اضطراب داشتم و نگران بودم.
مدتی هر روز بعد از مدرسه، داخل اتاق خودم مینشستم و گریه میکردم تا اینکه یک روز مادرم، زودتر از همیشه، از محل کار خود آمد و دید که من مشغول گریهام. پرسید: "چرا گریه میکنی؟" من در آن شرایط، نمیتونستم جواب بگویم، هر چه مادرم تلاش کرد تا دلیل گریه مرا بفهمد، من همکاری نکردم و نگفتم.
بعد از گذشت حدود نیم ساعت پرسیدن، موضوع "اسلام" را مطرح کرد و من از شدّت استرس، نتوانستم جواب بدهم و بیشتر گریه کردم. وقتی مادرم فهمید که دُرست حدس زده، ابتدا سعی کرد تا مرا آرام کند و وقتی پس از چند دقیقه، در آغوش مادرم آرام شدم، خودش شروع به گریه کرد. حالا نوبت من بود تا او را آرام کنم. وقتی مادر آرام شد، دوباره نوبت من شد و خلاصه تا ساعتی، به نوبت، اشک از چشمان مادر و فرزند، سرازیر بود.
سپس مادرم با چشمانی گریان، به من نگاه کرد و سعی کرد که با نگاه دوخته شده به چشمان من، مرا از پذیرش اسلام منصرف کند و وقتی به این امر موفق نشد، خطاب به من گفت: "اگر یک میلیون کرون وجه رایج دانمارک (حدود 60 میلیارد تومان) به تو بدهم، میشود مسلمان نباشی؟" من بدون تامّل گفتم: نه مادر جان! دین من، قیمت ندارد که من بخواهم آن را بفروشم. من تصمیم خودم را گرفتهام و دین اسلام را انتخاب کردهام.
مدتی بعد، وقتی پدر و مادرم مرا مصمّم در تغییر دین از مسیحیت به اسلام دیدند، خیلی ناراحت شدند و گفتند: "حداقل خبر مسلمان شدنت را به بقیهی اقوام نرسان؛ زیرا باعث اضطراب شدید آنها میشود؛ خصوصا پدربزرگ که پیر شده و شنیدن این خبر، برای سلامتیاش، خطرناک است.
خلاصه این مقدمه شد که من از فامیلها، بستگان و مخصوصا پدر و مادرم، فاصله بگیرم و جدا شوم. سپس مدتی در پایتخت دانمارک Copenhagen در تنهایی زندگی کردم و به درس خواندن در کنار کار، مشغول شدم تا اینکه ازدواج کردم و به ایران آمدم.
* شما گفتید رفتار دوست و همکلاسیتان که اهل ترکیه بود، در شما انگیزه ایجاد کرد که به اسلام علاقهمند شوید. لطفا از برخی رفتارهایِ این خانوادهی مسلمان که برای شما جالب بود برای ما بگوئید.
قبل از اینکه پاسخ این سوال شما را بدهم، لازم است بگویم که در فرهنگ مردم دانمارک، مرد و زن حتما باید کار کنند تا بتوانند مخارج زندگی را تامین کنند. به همین خاطر از ساعات اولیه صبح، از خانه خارج میشوند و تا شب، به خانه نمیآیند. در این بین اگر فرزندان در خانه باشند، باید از صبح، تنها بمانند تا شب هنگام، والدین از سرِ کار، به خانه بیایند و سپس شام بخورند و بعد بخوابند و عملا زمانی برای گفتگو میان اعضای خانواده وجود ندارد.
در نظام تربیتی دانمارک، بچهها در مدرسهها تربیت میشوند و عملا والدین، نقشی در تعلیم آنان ندارند. والدین انتظار دارند که موضوعات مهم زندگی مثل: فرهنگ، ایدئولوژی، ارزشهای مختلف و حتی موضوعی مانند جنسیت، در مدارس به بچهها آموزش داده شود. بگذریم...
همانطور که گفتم، رفاقتِ من و دوست مسلمانم، از حالت دو نفره به خانوادگی تبدیل شده بود؛ به همین خاطر پس از مدّتی احساس کردم فرهنگِ این خانوادهی مسلمان، ویژگیهایی مثل: "میهماننوازی"، "احترام متقابل به یکدیگر"، "داشتن احساساتِ گرم و دوستداشتنی" و... دارد که جای آنها در خانه و خانوادهی ما خالی است. من قلباََ این ویژگیها را خیلی دوست داشتم.
مثلا همین که مادرِ دوستم همیشه در خانه بود و به کارهایِ خانه رسیدگی میکرد و وقتی من و دوستم از مدرسه به خانه میرسیدیم، همیشه بوی خوشمزهی غذا میآمد و معنای آن این بود که ناهار آمادهست (چیزی که معمولا در خانه ما، جایش خالی بود.) خلاصه غذا میخوردیم و با هم صحبت میکردیم و این، واقعا خیلی خوشایند و دوستداشتنی بود.
در مقابلِ این فرهنگ، فرهنگ مردمِ دانمارک بود که وقتی به خانهی دوستان میرفتم، دو نفره مستقیماََ به اتاق میرفتیم و با هم آنجا بودیم و عملا هیچ گونه ارتباط و گفتگویی با بقیهی اعضای خانواده نداشتیم؛ حتی در وقت غذاخوردن هم، خودشان غذا میخوردند و میهمانشان را به سر میز غذا، دعوت نمیکردند و من مجبور بودم منتظر شَوم تا شام خوردنِ دوستم تمام شود و دوباره برگردد.
در چنین شرایطی و با دیدن چنین رفتارهایی، به خدا میگفتم: خدایا! با این حجم تفاوت فرهنگ اجتماعی بین اسلام و مسیحیت! من هم میخواهم مسلمان باشم و این در حالی بود که اطلاعات زیادی در مورد اسلام نداشتم و با کمی پیگیری، متوجه شدم که متاسفانه منابع مکتوب و رسانهای هم در مورد اسلام و به زبان دانمارکی وجود ندارد.
* نظر شما در خصوص حجاب اسلامی چیست؟ حسّ شما بعد از استفاده از حجاب اسلامی چه بود؟
چه سوال خوبی کردید. به نظر من تنها دینی که خیلی خوب، به مسئلهی حجاب پرداخته، اسلام است. شما ببینید نگاه به زنان در دیگر کشورها، چگونه است؟! آنان زنان را به عنوان یک جسم زیبا میبینند که میشود از او استفاده کرد. خُب حجابِ اسلامی آمده تا عزّت و قدرتی به خانمها بدهد که در هیچ دینی پیدا نمیشود. به نظر من خانمی که با حجاب باشد، هنگامی که حرف میزند، جسم و زیبائی او دیده نمیشود و مخاطبین، فقط به سخنانش دقّت میکنند. این یکی از محاسن حجاب است.
اسلام با اجتماعی بودنِ زن، هیچ مخالفتی ندارد. امروز خانمهای باحجاب میتوانند با عزّت، در صحنهها و مشاغل مختلف جامعه مثل: رشتههای پزشکی، پرستاری، دستگاههای امنیتی، پلیس، نظام تعلیم و تربیت و ... حاضر شوند.
* لطفا از زمانی که حجاب نداشتید برایمان بگوئید و اینکه بعد از مسلمان شدن، چه مشکلاتی برایتان پیش آمد؟ واکنش پدر و مادرتان چه بود؟
راستش من وقتی حجاب نداشتم، حجاب مسئلهی مهمّی برایم نبود؛ اما وقتی دوستانم را دیدم و دربارهی اسلام به من گفتند، تازه برایم جلب توجه کرد. حدود سه سال بعد از مسلمان شدنم، من حجاب نداشتم و از این بابت خیلی ناراحت بودم؛ چون دین من برای خانوادهام مخفی بود و صرفا بعضی از کارهای مسلمانان مثل عبادت و ... را دور از چشم والدینم انجام میدادم؛ اما انگار یک خلا بزرگ در زندگی داشتم و آن چیزی نبود جز مسئله حجاب.
به نظر من حجاب یک نشانه و علامت برای بانوی مسلمان است؛ وگرنه اگر هر چه نماز بخوانیم، روزه بگیریم و عبادات فردی را انجام بدهیم؛ ولی حجاب نداشته باشیم، اصلا مشخص نیست که مسلمان هستیم.
یادم هست روزی که میخواستم حجاب بپوشم و مسلمان شوم، والدینم فهمیدند که میخواهم مسلمان شوم. از طریق سایتها و خبرگزاریهای مختلف که ضدّ اسلام و قرآن کار میکردند، به تحقیق در رابطه با اسلام پرداختند، بعد به من گفتند: "اسلامی که تو میخواهی پیرو آن شوی، میخواهد آزادی خانمها را محدود کند و اصلا نمیگذارد خانمها درس بخوانند". میگفتند: "اگر وارد این دین شَوی، در حقیقت برای خودت ظلم را انتخاب کردهای. چرا میخواهی واردِ یک دین عقب افتاده که حجاب دارند و آزادی زنان را محدود میکنند شوی؟!" خلاصه آنقدر مرا ترساندند که من چندین سال است نتوانستهام هیچگونه ارتباطی با خانواده و بستگانم ایجاد کنم.
والدینم به من میگفتند: "اگر تو حجاب بپوشی، دیگر آزادی نداری!" در حالی که در حقیقت، آزادیِ واقعی را الآن دارم. خلاصه، پس از سه سال اسلامِ مخفیانه، به پایتخت دانمارک رفتم و آنجا توانستم حجاب بپوشم و از این بابت، خیلی خوشحال بودم؛ اگرچه که به خاطر پذیرفتن دین اسلام و استفاده از حجاب، پدرم ارتباطش را با من قطع و مرا از ارث محروم کرد.
به عقیدهی من، "حجاب" آزادی واقعیِ زنی است که میخواهد زندگیاش، عزّتمندانه و با کرامتِ انسانی همراه باشد؛ حتی به نظر من اگر خانمی، خدا را هم قبول نداشته باشد؛ اما دارای حجاب باشد، حجاب، آن زن را، هم از روبرو شدن با مشکلات و خطرات جنسی حفظ میکند و هم به او جایگاه اجتماعی میدهد.
*از نظر شما حجاب اسلامی تا چه اندازه میتواند به کاهش جُرم و جنایت و تجاوز در جامعه بینجامد؟
جواب این سوال، کاملا واضح است: "خیلی زیاد". این سوال شما در حقیقت، مسئلهی بسیاری از جوانان امروز جامعه هم هست. در حقیقت حجاب، بحثی کاملا فلسفی و منطقی است. به نظر من، قطعا نسخهی شفابخش حجاب اسلامی، تا اندازهی بسیار زیادی میتواند به کاهش جُرم و جنایت و تجاوز در جامعه، کمک کند.
در یک مثال ساده، ضرورت حفظ عفاف و حجاب را اینگونه مطرح میکنم. خُب همه میدانیم که پول در همه جای دنیا باارزش است؛ اما علیرغم با ارزش بودنِ پول، یک نفر مثل رئیس بانک مرکزی، مثلا 10 میلیارد تومان برای سیستم امنیتی هزینه میکند و البته هیچکس هم عیب نمیگیرد و اعتراض نمیکند؛ زیرا این کار در حقیقت یک نوع بیمه کردن اموال است. حجاب هم در حقیقت، زن را بیمه میکند تا برای او اتفاقی رُخ ندهد. در مقابل خانمی که بی حجاب باشد، معمولا در معرض اذیّت و آزار و همچنین تجاوز جنسی قرار میگیرد.
*نگاه یک غیر ایرانی مثل شما، به انقلاب اسلامی و مردم ایران، چگونه است؟
بنده در حقیقت قبل از آمدن به ایران، اطلاعات بسیار محدودی در مورد انقلاب اسلامی داشتم. اگر بدون تعارف بخواهم بگویم، اصلا برای من، جالب هم نبود که بخواهم اطلاعاتی کسب کنم. حتی در سالهای اولِ حضور در ایران، نمیفهمیدم که چرا لازم است ما در مورد تاریخ ایران، از جمله انقلاب اسلامی، بیاموزیم و بدانیم؛ اما پس از گذشت سالها، کمکم بیشتر به این درک و فهم رسیدم که اسلام و سیاست، از یکدیگر جدا نیستند و باید از تاریخ سیاسی اسلام و انقلاب، درسهایی برای آینده بگیریم.
امروز در اروپا، اعتقاد مردم بر این است که دین، یک امر خصوصی است و لذا کسی نباید در کار و امور دینی و مذهبیِ افرادِ دیگر جامعه، دخالت کند. در کنار این موضوع، به راحتی میتوان درک کرد که مردم از دینی که داشتهاند، راضی نبودهاند؛ زیرا مسیحیت در زمینهی حاکمیت در قرون متمادی، عملکرد ضعیف و بَدی داشته است.
من به عنوان یک غیر ایرانی معتقدم که دین اسلام برای نوع انسان، هر آنچه را که نیاز دارد، فراهم میسازد. پس از انقلاب، ایران در عرصهی سیاست خارجی، نقش بسزایی در احقاق حقوق بسیاری از مردم داشته است. این نه تنها شامل مسلمانان شیعه، بلکه مسلمانانِ کل دنیا مخاطبِ این موضوع بودهاند و تابحال هر جا مظلومی وجود داشته، انقلاب اسلامی ایران، از او حمایت کرده و در برابر استبداد، ایستاده است.
من ایران را تنها کشوری میبینم که ارزش کار کردن را دارد. بله، قبول دارم که نقاط ضعف هم وجود دارد؛ اما بحمدالله پتانسیل برای حل مشکلات، قطعا وجود دارد. دلسوزان انقلاب باید بدانند هرگونه تضعیف این انقلاب، خیانت به اسلام و البته زمینهی سوء استفادهی دشمنان را فراهم میکند.
*به نظر شما انقلاب اسلامی ایران تا چه اندازه جامعهی ما را به جامعهی مهدوی نزدیک کرده است؟
من به هیچ وجه در این زمینه متخصص نیستم و فکر نمیکنم نظرم در این زمینه، ارزشمند باشد؛ اما بر همگان پُرواضح است که با ایجاد انقلاب اسلامی، زمینهها و پتانسیلهای زیادی در خصوص فعالیتهای دینی، مذهبی و فرهنگی نه فقط در ایران، بلکه در تمام دنیا ایجاد شد.
بنابر این وقتی مردم نسبت به انجام امور دینی در سطح جامعهی اسلامی اهتمام و آمادگی داشته باشند، در واقع و به صورت ناخواسته، برای برپاییِ جامعهی مهدوی و ظهور امام عصر ارواحنافداه، تلاش کردهاند. به نظر من برای رسیدن به جامعهی مهدوی، باید پایگاه فرماندهی برای این موضوع داشته باشیم و این پایگاه فرماندهی در عصر حاضر، فقط ایران اسلامی است.
امروز ما شیعیانِ انقلابیِ زیادی در سراسر جهان داریم که برای تسریع ظهور امام مهدی علیهالسلام تلاش میکنند و به انقلاب اسلامی ایران افتخار میکنند و ایران را دقیقاً همان پایگاه فرماندهی میبینند که امام زمان به آن نیاز دارد. آنها در هر یک از مناطق خود به زبان خودشان برای گسترش اسلام و پیام امام مهدی (عج) تلاش می کنند.
اغلب آنها انقلابیتر از بسیاری از ایرانیان هستند. شعار ما این است و به آن اعتقاد داریم که امروز ایران اسلامی، مخصوص ایرانیان نیست؛ بلکه متعلق به همهی مسلمانان مؤمن در سراسر گیتی است.
*شما به عنوان یک رهیافته و بانویی که هم در جامعهی غربی زندگی کردهاید و هم طعم زندگی در جامعهی اسلامی را چشیدهاید، چه توصیهای به دلباختگان فرهنگ غرب دارید؟
من دقیقا نمیدانم طرز تفّکر افرادی که به سبک زندگی غربی نگاه میکنند، چگونه است؟ اما نگران هستم که آنها از چیزی حمایت کنند که اصلا درکی از آن ندارند. کسانی که آزادی را در ایران تجربه کردهاند، وقتی به غرب بیآیند، تازه میفهمند که چقدر محدود میشوند.
ممکن است که در غرب، دائم بر طبل آزادی بکوبند؛ اما آزادیای که آنها مطرح میکنند، چارچوبهایی نیز دارد که این چارچوبها، بر اساس جهانبینی آنها شکل میگیرد. این یک جهانبینی است که راه را برای یک ایدئولوژی هموار میکند که در آن کودکان آماده هستند تا در سن 5 سالگی، در مورد تمایلات جنسی تصمیم بگیرند. مردم شریف ایران بدانند که غرب، جایی است که اظهار دین خطرناک تلقی می شود.
غرب جایی است که در آن، همه چیز به صورت ناشناخته، شیطانی میشود. جایی است که زن، بر اساس ظاهرش سنجیده می شود تا هوشش. غرب جایی است که رسانهها با قدرت عظیم خود، هنجارها و ارزشها را مینویسند، جایی که فشار اجتماعی، مردم را به زانو درآورده و میکُشد. جوانانِ عزیز بدانند که در جوامع غربی، والدین، کمترین تأثیر را بر فرزندان خود دارند و درخواستهایی که در همین جامعهی به اصطلاح مُدرن و غربی از زنان میشود، با سلامتی، رفاه، شادی، تعادل، آرامش، احترام، عزّت و... ناسازگار است.
من به جوانان توصیه میکنم که زندگی واقعی در غرب را، با دقّت بررسی کنند و به روایتهای رُمانتیک که به روتوش غرب پرداختهاند و آن را بَزَک کرده و دستکاری شده به مردم معرفی میکنند، بسنده نکنند. "آزادی" کلمهی بسیار زیبایی است؛ اما سعی کنید آن را تعریف کنید و متوجه شوید که آیا "آزادیِ مطرح شده" با تعریف غربی مطابقت دارد یا خیر؟
من خودم با دیدن آزادیهای موجود در دانمارک و مقایسهی آن با ارزشهایی که دارم، ایران را انتخاب کردم و به اینجا نقل مکان کردم؛ چون برای من، هم ارزشهای دینی و هم ارزشهای عمومی انسانی و هم ارزشهای سیاست خارجی، همه مهم است و ایران را دارای پتانسیلی می دانم که میتواند در سایه حکومت اسلامی، راه ظهور امام زمان (عج) را هموار کند. درست است که این سیستم هنوز کامل نشده است و هنوز راه زیادی در پیش است؛ اما جهان بینی که ایدهی این دولت اسلامی است، چیزی است که من از آن حمایت میکنم و برای آن تلاش خواهم کرد.
* شما یک غیر ایرانی هستید. خیلی دوست دارم نظر شما را در خصوص شخصیت اول انقلاب اسلامی ایران و رهبری معظم بدانم.
در پاسخ به این سوال باید بگویم که ای کاش که من در مورد شخصیت والای امام خامنهای، بیشتر مطالعه کرده بودم؛ ولی من ایشان را اینگونه میشناسم که از جوانی، میانسالی و حتی پیری، خودشان را وقف خدمت به اسلام کردند و یک عمر به اسلام خدمت کردند.
من ایشان را یک شخصیت بسیار مقدّس میدانم و معتقدم که بارها برنامهریزیهای دشمن را برای نابودی انقلاب اسلامی خنثی کردند و اگر ایشان نبودند تاکنون انقلاب اسلامی هم نابود شده بود. به نظر من بصیرت و حکمت ایشان، نه فقط ایرانیها را بلکه کل امت پیامبر را نجات داد؛ به راستی ایشان نائب امام زمان علیهالسلام هستند و ما موظف به پیروی از ایشان هستیم. من اگر بخواهم ایشان را با دیگر رهبران دنیا مقایسه کنم، باید بگویم که هیچ رهبری در دنیا مثل ایشان نیست و در یک جمله یقین دارم که بهترین رهبر دنیاست و بعد از معصوم علیهالسلام، ایشان یگانه است.
* از اینکه در این گفتوگو، ما را همراهی کردید و برای این مصاحبه وقت گذاشتید، از شما تشکر میکنم
خواهش میکنم. من هم خیلی خوشحال شدم که شما چگونگیِ مسلمان شدن من را، سوژهی مصاحبه خودتان قرار دادید. امیدوارم با انتشار این مصاحبه، زمینهی هدایت و رشد معنویِ افراد دیگر هم، فراهم شود.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تاریخ شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) چه زمانی است؟
یحیی سنوار نقطه عطف و نماد جدید مقاومت
از افزایش آمار شهدا در لبنان تا وحشت شهرکنشینان از بازگشت به خان
حزب الله لبنان
رهبر انقلاب در خطبه دوم نماز جمعه
کانال فتح خون برگزار میکند، دلنوشته ادبی برای سید عزیز مقاومت
رژه نیروهای مسلح در تهران برگزار شد/ نمایش جدیدترین پهپاد ساخت ا
نام پیامبر اکرم در قرآن
ادعای بیاساس گروه 7 علیه ایران
بنیاسرائیل در قرآن؛ از الگوی تاریخی تا عبرت ابدی
[عناوین آرشیوشده]