سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیده دوست از [دیدن] عیب های محبوب، نابیناو گوشش از [شنیدن] زشتیِ نقص هایش ناشنواست . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 102 دی 7 , ساعت 9:27 عصر

ایکنا در ایام ولادت حضرت مسیح(ع) و سال نو میلادی، مهمان خانواده پرمهر شهید رازمیک خاچاطوریان شد؛ در این دیدار مادر شهید تأکید کرد با وجود اینکه دلش برای فرزندش تنگ شده اما هیچگاه بابت شهادت او پشیمان نیست؛ زیرا او برای دفاع از وطن و سرزمینش شهید شده است.

شهادت پسرم برایم افتخار است

هر ساله در آغاز زمستان، هم‌وطنان مسیحی کشورمان جشن میلاد حضرت مسیح(ع) و آغاز سال نو میلادی را برگزار می‌کنند. به مناسبت این ایام، خبرگزاری بین‌المللی قرآن دیداری با خانواده شهید «رازمیک خاچاطوریان» داشته که در ادامه با آن همراه می‌شویم.

هشت سال جنگ تحمیلی برای این سرزمین حماسه‌ای بود که در آن شاهد ظهور آرش‌ها و رستم‌ها بودیم؛ حماسه‌ای که، جوانان این سرزمین فارغ از هر دین و نژادی آن را خلق کردند. این امر نشان از یک مهم دارد؛ ایرانیان فارغ از هر دین و آیینی برای دفاع از وطن خود از ایثار جانشان دریغ ندارند. گواه بارز این ادعا نیز شهدای مسیحی، یهودی و زرتشتی هستند که در این سرزمین نامشان ماندگار شده است.

یکی از این شهدا «رازمیک خاچاطوریان» است. این شهید در یک خانواده متوسط و سنتی در 13 بهمن سال 1343 هجری شمسی (1965 میلادی) در تهران متولد شد. او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ارامنه گذراند. سپس با ناتمام گذاشتن تحصیلات به کار فنی روی آورد و استادکار برق و باطری‌ساز ماشین شد. او فرزند نرس خاچاطوریان و سیرانوش شاهمرادیان است.

ایکنا؛ میهمان خانواده شهید خاچاطوریان شد / شهادت پسرم برایم افتخار است

رازمیک در فروردین‌ماه 1365 (آوریل 1986) برای خدمت معرفی شد. دوره آموزشی خدمت سربازی را در تهران گذراند. سپس به پادگانی در میان شهرستان‌های اهواز و امیدیه در منطقه‌های جنگی استان خوزستان اعزام شد و 23 ماه خدمت خود را در آنجا سپری کرد. در راه انجام مأموریت میان امیدیه و اهواز (منطقه سومار) هدف گلوله دشمن قرار گرفت و به سختی مجروح شد و در بیمارستان به شهادت رسید. پیکر این شهید پس از انتقال به تهران با حضور نمایندگان خلیفه‌گری و جمع چشمگیری از مردم در 11 مارس 1988 (1366 هجری شمسی) تشییع شد. مراسم مذهبی تدفین رازمیک به ریاست اسقف اعظم ارداک مانوکیان؛ خلیفه ارامنه تهران و شمال ایران در کلیسای مترجمان مقدس برگزار شد. سپس پیکر شهید به آرامگاه ارامنه نور بوراستان تهران منتقل و در جایگاه ویژه شهیدان به خاک سپرده شد.

در آغاز ورودمان به منزل شهید، مادر و خواهر شهید به استقبالمان آمدند. روی گشاده و لحن مهربان این مادر و دختر فرصت گرمی با این دو عزیز را به ما داد. در گوشه‌ای از خانه درخت کریسمس با گوی‌های رنگی تزیین شده نشانی از آغاز سال نوی میلادی در خانه این شهید ارمنی بود.

در آغاز سخن، مادر درباره فرزند شهیدش گفت: رازمیک از کودکی برای ما نعمت و شادی بود. او کودک بسیار مهربانی بود و با همسالان خود رفتار دوستانه‌ای داشت. رازمیک از همان دوران کودکی به وطنش عشق می‌ورزید. به اسباب‌بازی اسلحه علاقه نشان می‌داد. روزی از رازمیک پرسیدم چرا این‌ همه به تفنگ بازی علاقه داری؟ پسرم در پاسخ گفت؛ اسلحه را به این خاطر دوست دارم که بتوانم روزی در برابر دشمن از کشورم دفاع کنم. رازمیک دوره ابتدایی را در مدرسه ارامنه گذراند.

ایکنا؛ میهمان خانواده شهید خاچاطوریان شد / شهادت پسرم برایم افتخار است

وی افزود: رازمیک دو خواهر و یک برادر دارد و سومین فرزندم محسوب ‌می‌شود. وی همیشه به خواهرانش کمک می‌کرد و هر آنچه از دستش برمی‌آمد برای کمک به آنها انجام می‌داد. او به شدت نسبت به دو خواهرش غیرت داشت. رابطه‌اش با برادر بزرگ‌ترش همانند یک دوست صمیمی بود. آنچه بیش از هر چیزی برای او اهمیت داشت، خانواده بود. وی هر آنچه در توانش بود را برای راحتی خانواده صرف می‌کرد. برای همین در نوجوانی نزد دایی خود مشغول کار شد و بعد از چند سال به یک برق‌کار و باطری‌ساز خوب تبدیل شد. او در اوج جوانانی به جای تفریح که اقتضای سنش بود وقت خود را به کار مشغول شد تا کمک‌خرج ما باشد.

ایکنا؛ میهمان خانواده شهید خاچاطوریان شد / شهادت پسرم برایم افتخار است

مادر شهید ادامه داد: پسرم هرگاه دستمزد کار خود را دریافت می‌کرد با خوشحالی به منزل می‌آمد و مقداری از پولش را به من و مقداری دیگر را به خواهرانش می‌داد. این رفتار هم با مهربانی همراه بود، به‌نحوی‌‌که هنوز هم یادآوری آن برای من و خواهرانش شیرین است. با آغاز جنگ وارد خدمت سربازی شد. من به او گفتم تا زمانی که جنگ است، سربازی نرود اما قبول نکرد. او می‌گفت من ایرانی هستم. فرقی ندارد که چه دینی دارم؛ مهم حفظ خاک و سرزمینم است. وی معتقد بود، اگر قرار باشد هر کسی برای فرار از دفاع به دنبال بهانه باشد، دیگر وطنی باقی نمی‌ماند. برای همین وارد خدمت سربازی شد. جالب است برادر بزرگترش برای اینکه او را منصرف کند به او گفت صبر کند تا به سفر شمال برود و بازگردد و آنگاه به خدمت سربازی رود اما رازمیک این امر را هم نپذیرفت و عازم میدان نبرد شد.

مادر شهید ادامه داد: به یاد دارم آخرین باری که با رازمیک حرف زدم از او خواستم برای مراسم خواستگاری خواهرش مرخصی بگیرد و به خانه بیاید؛ اما او گفت برای عید پاک (یکی از اعیاد مسیحیان) خواهد آمد. چند روز بعد از این گفت‌‌و‌گو دو سرباز در خانه ما آمدند و گفتند فرزندم زخمی شده است. من همان لحظه فهمیدم اتفاقی افتاده، چون اگر زخمی شده بود با تلفن اطلاع می‌داد. به‌ هر حال چون تیر به سر پسرم اصابت کرده بود دکترها گفتند احتمال زنده‌بودنش کم است اما اگر زنده هم بماند، بدنش فلج خواهد شد. بعد از چند روز خبر شهادتش را به ما دادند. وقتی به ملاقات پسرم در بیمارستان رفتم بی‌هوش بود. من دستم را روی سینه‌اش گذاشتم و گفتم پسرم بلند شو؛ چشمانت را باز کن. یادم است با این سخنم بدنش تکانی خورد. این موضوع را به اطلاع پزشکان رساندم. به آنها گفتم او در آن حالت نیز حضور مرا در کنار خود احساس کرده است.

ایکنا؛ میهمان خانواده شهید خاچاطوریان شد / شهادت پسرم برایم افتخار است

مادر شهید خاچاطوریان درباره علایق فرزندش گفت: او خیلی ماشین دوست داشت. برای همین هر فرصتی که به دست می‌آورد، سوار ماشین پدرش می‌شد. وقتی رازمیک با ماشین بیرون می‌رفت نگران بودم تا اینکه به خانه باز‌می‌گشت ولی او هر بار، وقتی نگرانی مرا می‌دید می‌گفت چرا نگران می‌شوید. رفتارش با پدر و مادر همیشه با احترام همراه بود. هیچگاه نسبت به ما تندی نمی‌کرد. نسبت به سایرین هم همین اخلاق پسندیده را داشت. برای همین آشنایان و همسایه‌ها هم او را دوست داشتند.  

ایکنا؛ میهمان خانواده شهید خاچاطوریان شد / شهادت پسرم برایم افتخار است

وی با بیان اینکه فرزندش قبل از شهادت، خوابی بد دیده بود، بیان کرد: رازمیک شب قبل از شهادتش به من زنگ زد و گفت خواب دیدم که مادربزرگ برای ما مرغ آورده ولی مرغش پا نداشت. من یک لحظه دلم لرزید و می‌دانستم این خواب باید تعبیر بدی داشته باشد ولی به او چیزی نگفتم و فقط گفتم پسرم مواظب خودت باش.

ایکنا؛ میهمان خانواده شهید خاچاطوریان شد / شهادت پسرم برایم افتخار است

این مادر شهید درباره دیدار مقام معظم رهبری با خانواده آنها گفت: روزی به ما اطلاع دادند از بنیاد شهید به دیدار ما می‌آیند. اصلاً نمی‌دانستیم قرار است مقام معظم رهبری به خانه ما بیایند. روز موعود، تعداد بسیاری از افراد به خانه ما آمدند و خانه را برای آمدن ایشان آماده کردند. از آنها پرسیدم چه کسی قرار است بیاید. آنها گفتند حضرت آقا از ما دیدار خواهند کرد. در ابتدا باور نکردم اما وقتی دیدم در باز شد و مقام معظم رهبری وارد منزل شدند، بسیار تعجب کردم. شیرینی دیداری که با ایشان داشتم هرگز از یادم نمی‌رود. ایشان به شدت با ما مهربان و خودمانی رفتار ‌می‌کرد.

ایکنا؛ میهمان خانواده شهید خاچاطوریان شد / شهادت پسرم برایم افتخار است

مادر شهید خاچاطوریان در پاسخ به اینکه پس از سال‌ها که از شهادت پسرش می‌گذرد، چه احساسی دارد، گفت: پر واضح است که دلم برای فرزندم تنگ می‌شود و هنوز این ناراحتی را بابت ندیدن او دارم اما هیچگاه از شهادت ایشان پشیمان نیستم زیرا او برای دفاع از وطن و سرزمینش شهید شد و این وظیفه هر ایرانی است. همچنین از این بابت (شهادت فرزندش) احساس غرور می‌کنم. در این میان یک حسرت همیشه دارم و آن‌ هم اینکه خواب پسرم را بعد از شهادت خیلی کم می‌بینم.

سخن پایانی این مادر شهید با سرازیر شدن قطره اشکی از چشمان او همراه بود؛ آنجایی که گفت خواب فرزندش را کم می‌بیند و دلش برای پسرش تنگ‌شده است. وقتی سخن مادر شهید به پایان رسید فرصتی فراهم آمد تا با خواهر بزرگ‌تر او نیز گفت‌وگویی داشته باشیم. وی گفت: 15سال از رازمیک بزرگ‌تر هستم، برای همین کودکی او را به خوبی به یاد دارم. رابطه خانوادگی ما بسیار محکم است برای همین بین خواهرها و برادرها ارتباط خوبی وجود دارد اما همه ما رازمیک را بیشتر دوست داشتیم زیرا محبت و مهربانی او به اندازه‌ای بود که هر فردی را جذب خود می‌کرد. درباره وضعیت تحصیلی او باید بگویم او بسیار دانش‌آموز باهوشی بود و نمراتش همگی بالا و ممتاز بود؛ البته شیطنت‌هایی هم داشت اما هیچگاه این شیطنت برای دیگران آزار‌دهنده نبود.

ایکنا؛ میهمان خانواده شهید خاچاطوریان شد / شهادت پسرم برایم افتخار است

خواهر شهید با ذکر خاطره‌ای از دوران انقلاب گفت: در اوج دوران انقلاب به یاد دارم یک روز اعلامیه‌های امام با عکس ایشان بین مردم پخش شد. رازمیک یکی از اعلامیه‌ها را نزد من آورد و با اشتیاق آن را نشان داد. خاطره دیگرم از دوران انقلاب به حکومت‌نظامی در آن ایام مربوط می‌شود. روزی رازمیک بیرون رفت و تا نزدیکی‌های حکومت‌نظامی به منزل بازنگشت و ما به شدت نگران شده بودیم.

وی افزود: وقتی سربازی برادرم به پایان رسید، پدرم می‌خواست گوسفندی را قربانی کند اما رازمیک مخالف بود چون می‌گفت کاری نکرده‌ام که بخواهید قربانی کنید. او می‌گفت برای کشورش جنگیده و این وظیفه او است. چند روزی از خدمت او نگذشته بود که از طریق رادیو متوجه شد سه ماه به خدمت سربازی اضافه شده است. او از این خبر بسیار خوشحال شد و خود را آمده رفتن به جبهه کرد. به ما گفت وصیت‌نامه‌اش را نوشته و نزد فرمانده‌اش گذاشته است تا اگر شهید شد به دست ما برسد. برادرم شهادت را آرزو داشت و این امر را بارها بیان کرد بود و در نهایت نیز به این آرزو دست یافت.

خواهر شهید تصریح کرد: یک ماه از خدمت سربازی او باقی نمانده بود که به من زنگ زد. به او اطلاع دادم برای خواهرش خواستگار آمده پس بهتر است مرخصی بگیرد و به خانه بیاید. قول داد در اولین فرصتی که موقعیت فراهم شد به منزل بازگردد. در پایان حرف‌هایش گفت خواب بدی دیده اما اصرار داشت که خوابش را برای مادرم بازگو نکنیم. در حقیقت باید بگویم انگار روزهای آخر خودش می‌دانست قرار است شهید شود. برای همین در سخنانش، شور و شوق خاص دیده می‌شد.

ایکنا؛ میهمان خانواده شهید خاچاطوریان شد / شهادت پسرم برایم افتخار است

وی ادامه داد: وقتی خبر مجروح شدن برادرم را به ما دادند؛ پدر و مادرم به اهواز رفتند تا برادرم را ملاقات کنند. جالب است بدانید پرستاران بیمارستان نذر کرده بودند اگر حال رازمیک خوب شود، در بیمارستان آش رشته بپزند اما قسمت برادرم شهادت بود. تشییع برادر شهیدم بسیار باشکوه بود. در تهران و بومهن برایش مراسم گرفته شد. همچنین در آرامستان ارامنه مراسم حنابندان برایش برگزار کردند.

 

خواهر شهید درباره دیدار رهبری معظم نیز چنین توضیح داد: هیچگاه دیدار با رهبری را فراموش نمی‌کنم. البته من دو بار دیگر این سعادت را داشتم تا رهبر معظم انقلاب را ببینم و ایشان الطاف زیادی به خانواده ما داشته‌اند.ایکنا؛ میهمان خانواده شهید خاچاطوریان شد / شهادت پسرم برایم افتخار است

این خواهر شهید در پایان گفت: در این گفت‌و‌گو جا دارد از مقام معظم رهبری کمال تشکر را داشته باشم. ایشان همیشه نسبت به خانواده شهدا از جمله خانواده شهدای مسیحی لطفی فراوان دارند. همچنین می‌خواهم از مسئولان فقط یک درخواست داشته باشم. مادرم سال‌هاست مستأجر است و با این کهولت سن تغییر منزل برایش دشوار است، اگر این امکان فراهم بود مسکنی برای او در نظر گرفته شود.

گزارش از داوود کنشلو

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ